جدول جو
جدول جو

معنی عرق کرده - جستجوی لغت در جدول جو

عرق کرده
خوی کرده، آنکه عرق از پوست بدنش جاری شده
تصویری از عرق کرده
تصویر عرق کرده
فرهنگ فارسی عمید
عرق کرده
(اَدَ / دِ)
آن که عرق از بدنش جاری شده باشد. خوی کرده. (فرهنگ فارسی معین). خوی آورده:
ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر
راست چون عارض گلگون عرق کردۀ یار.
سعدی.
نشست از خجالت عرق کرده روی
که آیا خجل گشتم از شیخ کوی.
سعدی.
، کنایه از اسبی باشد که او را به کثرت سواری چنان کرده باشند که از دوانیدن و تردد فرمودن بسیار، عرق بر بدن او ننشیند ونفسش تنگ نشود. (برهان). اسبی که او را به کثرت سواری چنان استعمال کرده باشند که از دوانیدن و تردد نمودن بسیار عرق بر بدنش ننشیند و نفسش تنگ نشود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عرق کرده
شرمسار، خوی کرده آن که عرق از بدنش جاری شده خوی کرده، تربیت شده و آموخته در دو (اسب) اسبی که هر چند او را بدوانند عرق نکند و نفسش تنگ نگردد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
بیرون آمدن عرق از بدن، خوی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرق کردن
تصویر غرق کردن
فرو بردن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و دچار خفگی شود، فرو بردن چیزی در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاق کردن
تصویر عاق کردن
فرزند را به سبب نافرمانی از خود دور یا نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ)
عرق برآوردن. (آنندراج). خوی کردن. (ناظم الاطباء). بیرون آمدن عرق از بدن. (فرهنگ فارسی معین). خوی آوردن. استحمام. تعریق. ترشح کردن:
آن خواجه که سعی حرص آرامش برد
گردید زبان بخیل اگر نامش برد
دانست دو معنی است عرق کردن را
نتوان به صد ابرام به حمامش برد.
(از آنندراج).
- پشت لب کسی تازه عرق کردن، تعدادی کم بر پشت لب کسی موی برآمدن. کمی تازه بروت دمیدن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
، کنایه از چیزی دادن باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، پرداخت پول و مال با اکراه. (فرهنگ فارسی معین). عطا دادن مردی بخیل به کره. چیزی بخشیدن مردی ممسک. (یادداشتهای مرحوم دهخدا). هر گاه ممسکی به کسی چیزی میدهد البته به جوش می آید، در آن مقام گویند امروز فلانی عرق کرد. (آنندراج). بعلت زفتی با رنج و تعبی تمام چیز کمی به کسی دادن. (امثال و حکم دهخدا). به بی میلی چیزی به کسی دادن. وقتی خسیسی تحت تأثیر فشار و اجبار چیزی به کسی دهد، این اصطلاح مثلی در مورد او ایراد میشود. مثلا\’ گویند: سرانجام تحت تأثیر فشار و با کمال اکراه اعانه ای را که از او خواسته بودند عرق کرد و پرداخت. (از فرهنگ عوام) :
شبی به مجلس میراردشیر دررفتم
به بنده بود یکی قطعه بهتر از طبقی
از او شراب طلب داشتم من بیمار
تبش گرفت و نکرد از فسردگی عرقی.
کاتبی (از امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از رشوه دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، خجالت کشیدن. (آنندراج) (غیاث اللغات). خجل شدن. (انجمن آرا). کنایه است از خجل شدن و خجالت کشیدن. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) :
فهمیدن قباحتم آزار می کند
تا چند کی زجانب مردم عرق کنم.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده ست
نگاه را رخ او آب از حیا کرده ست.
میرزا صائب (از آنندراج).
گهر ز شرم عرق می کند به بازارش
چگونه آب نگردد دل خریدارش.
میرزا صائب (از آنندراج).
، در اصطلاح لوطیان، تب کردن. (از آنندراج) ، در اصطلاح لوطیان، تقلید کردن. (از آنندراج) ، مرادف عرق چکیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تکاباندن در آب فرو کردن، کمان کشیدن به رسایی فرو بردن در آب و جز آن گذراندن آب از سر کسی یا چیزی، کشیدن کمان را بغایت. خلوت کردن جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
نشان دادن، به آگاهی رساندن، سنجیدن، درخواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاق کردن
تصویر عاق کردن
زبهراندن برمخاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا کرده
تصویر فرا کرده
فرار کرده 0 بسته (در و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
خویستن هم آوای خویشتن خوی کردن، پاره دادن (پاره رشوه)، شرمساری بیرون آمدن عرق از بدن خوی کردن، پرداخت پول و مال با اکراه، رشوه دادن، خجل شدن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
للعرق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
Sweatiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
transpiration
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
sudoración
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
потливость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
Schwitzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
пітливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
potliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
پسینہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
ঘাম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
เหงื่อออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
jasho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
発汗
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
出汗
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
זֵעָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
keringat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
पसीनापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
zweten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
sudorazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عرق کردن
تصویر عرق کردن
땀 흘림
دیکشنری فارسی به کره ای